جملات زیبا عاشقانه

جملات آموزنده و زیبا ، جملات زیبا و کوتاه جملات زیبا عاشقانه ، جملات زیبا از بزرگان ، جملات کوتاه زیبا و پرمعنا ،جملات آموزنده کوتاه ، جملات زیبا و دلنشین جدید ، جملات زیبا در مورد زندگی

جملات زیبا عاشقانه

جملات آموزنده و زیبا ، جملات زیبا و کوتاه جملات زیبا عاشقانه ، جملات زیبا از بزرگان ، جملات کوتاه زیبا و پرمعنا ،جملات آموزنده کوتاه ، جملات زیبا و دلنشین جدید ، جملات زیبا در مورد زندگی

جملات آموزنده و زیبا

جملات زیبا و کوتاه

جملات زیبا عاشقانه

جملات زیبا از بزرگان

جملات کوتاه زیبا و پرمعنا

جملات آموزنده کوتاه

جملات زیبا و دلنشین جدید

جملات زیبا در مورد زندگی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

مولوی :

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا

در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو

ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها

ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست

اندیشه‌ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من

بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من

بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من

ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا

بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من

ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۴۷
احساس اکبریان

این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه می‌شود

بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه می‌شود

دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی

در سر کوی شب روان از عسسی چه می‌شود

هیچ دلی نشان دهد هیچ کسی گمان برد

کاین دل من ز آتش عشق کسی چه می‌شود

آن شکر چو برف او وان عسل شگرف او

از سر لطف و نازکی از مگسی چه می‌شود

عشق تو صاف و ساده‌ای بحر صفت گشاده‌ای

چونک در آن همی‌فتد خار و خسی چه می‌شود

از تبریز شمس دین دست دراز می‌کند

سوی دل و دل من از دسترسی چه می‌شود

مولانا محمد جلال الدین رومی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۴۶
احساس اکبریان
دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۲۴ ب.ظ

اشعار حکیم عمر خیام نیشابوری

افسوس که نامه جوانی طی شد 

و آن تازه بهار زندگانی دی شد

وآن مرغطرب که نام او بود شباب 

فریاد ندانم کی آمدوکی شد خیام

 


یک عمر به کودکی به استاد شدیم

یک عمر زاستادی خود شاد شدیم

افسوس ندانیم که ما را چه رسید

از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام


 


در کارگه کوزه گری بودم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

هر یک به زبان حال با من گفتند

کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام


 


اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو دانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام


 


شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی

هر لحظه به دام دگری پا بستی

گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم

آیا تو چنان که می نمایی هستی خیام


 


آن به که در این زمانه کم گیری دوست 

با اهل زمانه صحبت از دور نکوست 

آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست 

چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست خیام


 


در هر دشتی که لاله زاری بوده است

آن لاله ز خون شهریاری بوده است

چو برگ بنفشه کز زمین می روید 

خالیست که بر رخ نگاری بوده است خیام


 


چون آب به جویباروچون باد به دشت 

روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت 

هرگز غم دوروز مرا یاد نگشت 

روزی که نیامدست و روزی که گذشت خیام


 


ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب 

وز گردش دوران سرو سامان مطلب

درمان طلبی درد تو افزون گردد

با درد بسازو هیچ درمان مطلب خیام


 


تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پرکن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه خیام


 


نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است خیام


 


ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است

دریاب که هفته دگر خاک شده است

می نوش و گلی بچین که تا درنگری

گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است خیام


 


افسوس که سرمایه زکف بیرون شد 

در پای اجل بسی جگرها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران  دنیا چون شد خیام


 


عمرت تا کی به خودپرستی گذرد

یا در پی نیستی و هستی گذرد

می خور که چنین عمر که غم در پی اوست

آن به که بخواب یا به مستی گذرد خیام


 


ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام زما و نه نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود خیام


 


دیدم به سر عمارتی مردی فرد

کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد

وان گِل با زبان حال با او می گفت

ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام


 


این قافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد خیام


 


یک قطره آب بود و با دریا شد

یک ذره خاک و با زمین یکتا شد

آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد خیام


 


از جمله رفتگان این راه دراز

باز آمده ای کو که به ما گوید باز

هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز

چیزی نگذاری که نمی آیی باز خیام


 


ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم

با این همه مستی زتو هُشیار تریم

تو خون کسان خوری و ما خون رزان

انصاف بده کدام خونخوار تریم؟ خیام


 


بر خیر و مخور غم جهان گذران

خوش باشو دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت به تو خود نیامدی از دگران خیام


 


در کارگه کوزه گری کردم رای

بر پله چرخ دیدم استاد بپای

می کرد دلیر کوزه را دسته و سر

از کله پادشاه و از دست گدای خیام


 


هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آیینه صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری خیام


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۲۴
احساس اکبریان